مجله اتاقک




   مجله اتاقک


   مجله الکترونیکی اتاقک
موضوعات مطالب
نويسندگان سایت
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها: 17


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




g.o.o.g.l.e..p.a.r.a.z.i.t

آگاهی ها

power By: otaghack-site.tk

درباره ما

ایمیل مجله : otaghack@gmail.com otaghack@yahoo.com
لينك

کارفرمانیوز
شعرهاي شاپور احمدي
**انجمن مجله اتاقک**
مجتبی علیمی- تـــرانه
چرند و پرند
کافه ترانه
زنانه نويسي
کتاب کتیبه
ارسال ایمیل به مجله
علی قزل سوفلو
عضویت انجمن
شعرخانه
دانلود موزیک
فرح منصوری - ترانه سُرا
احمد شاملو
زندگینامه ها
ثبت دامنه
صفحات دیگر مجله

تبادل لینک هوشمند
سایتهای دارای موضوع مرتبط با مجله برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجله الکترونیکی اتاقک و آدرس otaghack-site.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
لینکها
» گفت‌وگوی خواندنی علی بحرینی با احسان خواجه‌امیری؛ (قسمت اول) مافیا یعنی هوادار

 

 

 

رابطه‌ام با احسان خواجه‌امیری عمر کوتاهی ندارد. هفت سالی می‌شود که با هم دوست هستیم. وقتی این مصاحبه انجام شد، به فکر فرو رفتم که چقدر عجیب است در تمام این سال‌ها رابطه من با او - و همین‌طور ارتباط او با من - تمیز مانده است! در این دوره و زمانه و در حرفه پرماجرای موسیقی و موسیقی‌سازی و موسیقی‌بازی، حفظ رابطه‌های خوب و سالم یک اعجاب بزرگ است. خدا را شکر میان ما اختلاف نظرات فراوانی وجود دارد. از این بابت خدا را شکر می‌کنم که اطمینان دارم این‌جور اختلاف‌ها نمی‌تواند این رابطه دوستانه را مخدوش کند. اگر جز این بود، این ارتباط حتی یک سال هم دوام پیدا نمی‌کرد! این گفت‌وگو را به سفارش «دلم» انجام دادم. احسان مدت‌ها بود با هیچ رسانه‌ای گفت‌وگوی «غیرخبری» انجام نداده بود و احساس کردم «روحش» به یک مصاحبه مفصل، احتیاج دارد! در یکی از اولین روزهای 28 سالگی‌اش، درباره همه چیز از او پرسیدم. این گفت‌وگو 112 دقیقه طول کشید. ریتم جمله‌هایمان، بسیار تند بود و از طرف دیگر برای پیاده کردن گفت‌وگو، با ضایعات و اضافات روبرو نبودم. به همین دلیل اگر ادعا می‌کردم گفت‌وگویم با احسان 300 دقیقه طول کشید هم شاید باورش برای شما خیلی سخت نبود!

  • در موسیقی پاپ، خواننده‌‌های زیادی «هیت» شده‌اند. معمولاً این «هیت» شدن در همان حرکت‌های اولیه شکل می‌گیرد، یعنی زمانی که صدای خواننده جدید است و جذابیت دارد اما بعد از آن، خواننده نقشه خاصی برای حفظ موقعیت خود ندارد و انتقاد برانگیز عمل می‌کند. بسیاری از خواننده‌‌های نسل اول موسیقی پاپ، دقیقاً به خاطر نداشتن همین نقشه راه را گم کردند. آنها شاید از نداشتن تجربه لطمه خوردند،اما به نظر می‌رسد تو از تجربه‌های دیگران استفاده کردی و به همین دلیل گرچه خودت در نسل سوم یا به تعبیری نسل چهارم موسیقی پاپ ظهور کردی اما الان جزو خواننده‌هایی هستی که هم صاحب پیشینه هستی و هم هنوز موقعیت خودت را میان طرفدارانت در سطح اول حفظ کرده‌ای.

نمی‌شود از مردم انتظار داشت که یک خواننده را بدون دلیل خاصی همیشه دوست داشته باشند اما از هنرمند باید انتظار داشت هر روز در مسیر پیشرفت حرکت کند. اگر من به خاطر رسیدن به جایگاهم دیگر حرکت خاصی انجام ندهم و موفقیتم را «همیشگی» بدانم، طبیعی است که موقعیتم را از دست می‌دهم. باید برای حفظ هوادارها هر روز و یا شاید روزی چند بار Update بشویم. توقع نباید یکطرفه باشد و همیشه انتظار داشته باشیم که مخاطب از ما حمایت کند و ما برایش کار جدیدی نکنیم.

  • این حرف‌ها درست،‌ اما قبول نداری که گاهی اوقات، مخاطب با خواننده‌ای که سال‌ها مطرح بوده و برایش محبوبیت داشته، بد برخورد می‌کند و با اولین حرکت ناموفق او - که ممکن است برای هر هنرمندی پیش بیاید - او را خیلی زود از لیست خواننده‌‌های مورد علاقه اش حذف می‌کند و برایش جایگزین می‌آورد؟ من می‌توانم اسم ده خواننده را بیاورم که هوادارانشان به قول معروف پای آنها نایستادند و بی‌رحمانه آنها را کنار گذاشتند.

این را قبول دارم و علتش را هم ضعف فرهنگی می‌دانم. این ضعف فرهنگی را در وجود خودم هم احساس می‌کنم، ‌نه فقط در موسیقی، بلکه در خیلی از زمینه‌های دیگر. متأسفانه یک ضرب‌المثل هم درست کرده‌ایم که بهترین رفتار و فرهنگ اجتماعی در دنیا متعلق به ایرانی‌هاست. در صورتی که تا ایرادهایمان را نفهمیم و آنها را به یکدیگر گوشزد نکنیم، به نقطه خوبی نمی‌رسیم و عقب‌گرد می‌کنیم. حرف از هوادارها شد اجازه بدهید کمی در مورد فضای هواداری و هوادار بودن بگویم. این روزها از بعضی هوادارها حرکاتی را در اینترنت و سایت‌های هواداری می‌بینم که واقعاً جای تأسف دارد. البته من این افتخار را دارم که «جنس» هوادارهای خودم از طلاست...

  • چرا چنین ادعایی می‌کنی؟

لطف خدا شامل حالم بوده و از طرفی کارهایی را اجرا کرده‌ام که زاییده تفکر فیلسوفی مثل افشین یداللهی بوده است. یک پهلوان آواز مثل پدرم هم پشت‌سرم بوده. این اتفاقات و چند اتفاق دیگر باعث شده امروز بدون آنکه بخواهم از خودم تعریف کنم با افتخار می‌گویم که طرفداران احسان خواجه‌امیری، جزو فهیم‌ترین هوادارهای موسیقی ایران هستند و این برای من مایه افتخار است. این حرف، فقط حرف من نیست. بزرگ‌ترین کنسرت‌گذار ایران (آقای جلیل‌پور) و همکاران ایشان در مؤسسه آوای هنر هم بارها گفته‌اند که خریداران بلیت کنسرت‌های من، آدم‌های متفاوتی هستند و در سطح بالای فرهنگ قرار می‌گیرند. من، سینه‌ام را سپر می‌کنم و می‌گویم که «پُزِ» این طرفدارها را می‌دهم.

  • پس قاعدتاً از هواداران خواننده‌های دیگر انتقاد داری!

از بعضی هوادارهای موسیقی در اینترنت حرکت‌هایی می‌بینم که واقعاً باعث تأسف است.

  • مثلاً؟

با توجه به اینکه این مصاحبه قرار است در اینترنت منتشر شود، مطمئن هستم اگر به نمونه خاصی اشاره کنم، با انواع و اقسام جواب‌های آنچنانی مواجه می‌شوم!‌ پس اجازه بدهید خیلی «ریز» نشویم اما دوست دارم اگر ایرادی در کار هموطن‌هایم می‌بینم، حتی به صورت «سربسته» به آنها تذکر بدهم تا لااقل یک گوشه از فرهنگ‌مان اصلاح شود. متأسفانه بعضی از اتفاقات غلط، آنقدر تکرار شده‌اند که حالا حکم «عادت را پیدا کرده‌اند. بعضی از هوادارها، در حقیقت خواننده‌ای که قلباً دوستش دارند را با حرکت‌هایشان تخریب می‌کنند. هواداران هر خواننده‌ای، جزوی از شخصیت انسانی و حرفه‌ای او را می‌سازند پس بهتر است هم هوادارها و هم خواننده‌ها بیشتر حواس خود را جمع کنند تا از ابهت و وجهه یک هنرمند «کم» نشود.

  عکسها:سعید عبداللهی

  • گروهی از هواداران خواننده‌ها با رونق گرفتن کنسرت‌ها در طول دو، سه سال اخیر حالا به تماشاگران موسیقی تبدیل شده‌اند و فکر می‌کنم یکی از ارکان موسیقی ما هستند...

دقیقاً همین‌طور است. اصلاً جریان موسیقی به دست آنها افتاده است. تا دیروز شاید داشتن «هوادار» کافی بود اما امروز خواننده به «تماشاگر» احتیاج دارد. این «تماشاگر» است که بار مالی موسیقی را به دوش می‌کشد و دقیقاً به خواننده می‌فهماند که چه نوع موزیکی و چه سبکی را دوست دارد. امروز دیگر نمی‌توان موسیقی را بدون تماشاگر تصور کرد. الان به نقطه‌ای رسیده‌ایم که اگر «تماشاگر» از موسیقی حذف شود، حیات موسیقی تمام می‌شود. موسیقی بدون کنسرت به بیمار ضعیفی تبدیل می‌شود که هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. کنسرت، یکی از ملزومات موسیقی بود که ما سال‌های سال از آن بی‌بهره بودیم. حالا که کنسرت‌ها، جایگاه پیدا کرده‌اند، وقت آن رسیده که سطح موسیقی روی صحنه و سطح برگزاری کنسرت‌ها را بالا ببریم و کاری کنیم که سطح سلیقه تماشاگر بالاتر برود و نظر او هم بیشتر از قبل تأمین بشود. منظورم این است که تماشاگر صرفاً بابت آنکه چند قطعه از یک خواننده را دوست دارد، به او القابی مثل سلطان و اسطوره ندهد.

  • چند سال از رونق کنسرت‌ها می‌گذرد و قاعدتاً به لطف بالا رفتن تجربه، سطح کنسرت‌ها بالا رفته است. اما می‌خواهم بپرسم که به نظر تو آنقدر که لازم بوده، پیشرفت کرده‌ایم؟

موسیقی ما در این سه،‌ چهار ساله به شدت پیشرفت کرده است ...

  • منظورت پیشرفت در کنسرت‌هاست؟

هم در کنسرت ‌و هم در قطعه‌های استودیویی. تا پنج، شش سال پیش وقتی یک آهنگ لس‌آنجلسی گوش می‌کردیم، اصلاً نیازی نبود تا با شنیدن صدای خواننده معروفش متوجه بشویم این آهنگ از کجا آمده . کیفیت موسیقی از همان ثانیه اول گویای شناسنامه آن بود اما الان شرایط بسیار فرق کرده است. الان بعضی از بچه‌های داخل کشور که ما شاید اسم آنها را هم نشنیده‌ باشیم در تنظیم و نوع صدادهی و میکس کارها آنقدر پیشرفت کرده‌اند که گهگاه تا قبل از شنیدن کلمات فارسی با صدای خواننده شک می‌کنیم که با یک اثر داخلی روبرو هستیم یا یک آهنگ ممتاز بین‌المللی.

  • روی استیج به چه جایگاهی رسیده‌ایم؟

به صورت میانگین اصلاً ضعیف نیستیم. کنسرت‌های خیلی خوبی برگزار می‌شود و البته کنسرت‌های ضعیف هم داریم. در همه کشورهای دنیا هم کنسرت‌های ضعیف وجود دارد... در همه جای دنیا، وقتی مردم خواننده‌ای را دوست دارند آن خواننده نباید صرفاً پاواراتی یا خواننده‌ای با توانایی‌های او باشد. مردم یک خواننده را به خاطر اتفاقاتی که در کارش رخ داده، دوست دارند. این اتفاقات می‌تواند در شعرهایی که او می‌خواهد، تفکری که ارائه می‌دهد آهنگی که ساخته و یا کاراکتری که دارد به وجود آمده باشد. الان بعضی از خواننده‌های «فراموش شده» داستان کشف مافیای موسیقی را راه انداخته‌اند. در کشورهای دیگر تا دلتان بخواهد خواننده‌های اپرا و کلاسیک و با تکنیک در رستوران‌ها فعالیت می‌کنند و نوازنده‌های کم‌نظیری حتی کنار خیابان‌ها ساز می‌زنند. آنها از مافیای موسیقی حرف نمی‌زنند و مثلاً بابت اینکه چرا فلان خواننده با وجود معایب تکنیکی‌اش کنسرت‌های چندهزار نفری می‌دهد و درآمد بالایی دارد، اعتراض نمی‌کنند! این هم بحث فرهنگی است.

  • باز هم فرهنگ؟!

بله، فرهنگ اینکه بدانیم قرار نیست برای موفقیت در موسیقی، فقط توانایی حنجره خواننده‌ها را در نظر بگیریم. امروز در موسیقی، یک «مجموعه» از دلایل، خواننده‌ای را بزرگ یا کوچک می‌کند که توانایی‌های تکنیکی یکی از آنهاست.

  • برایم جالب است که این حرف‌ها را تو می‌زنی که خودت یکی از تواناترین خواننده‌های پاپ ایران هستی اما حالا «توانایی صدا» را یکی از دلایل موفقیت خواننده‌ها می‌دانی.

واقعیت همین است. موفقیت یک خواننده شامل فاکتورهای زیادی است از جمله صدای خوب، شعر و آهنگ مناسب، کاراکتر هنری، شخصیت، پیشینه و مهم‌تر از همه هوش. اگر «هوش داشته باشیم، می‌توانیم در انتخاب شعر و آهنگ و مخاطب‌شناسی هم به موفقیت برسیم.



   

  • فکر می‌کنم منظورت از اینکه «هوش» مهم ترین عامل موفقیت است، محدود باشد به موسیقی پاپ. مثلاً تصور می‌کنم در موسیقی کلاسیک، استعداد حرف اول را بزند.

نه، در موسیقی کلاسیک هم «هوش» مهم‌ترین عامل موفقیت است. اصلاً امروز «هوش» در همه کارها مهم‌ترین فاکتور است.

  • به نظر من تلخ‌تر از آنکه هواداران یک خواننده، به خواننده دیگری توهین کنند، این است که خواننده‌ها به یکدیگر حمله کنند و علیه هم حرف بزنند. این حرکت‌هم احتمالاً از مصادیق «بی‌هوشی» است!

نداشتن «هوش» باعث می‌شود یک خواننده ناموفق و به دنبال عدم موفقیت، در خودش احساس «کمبود» کند و چون نمی‌داند اشکال کارش کجاست، ترجیح می‌دهد مشکل خودش را در موفقیت دیگران جستجو کند! کسی که ناموفق شده، قطعاً نسبت به راه‌های موفقیت شناخت لازم را نداشته و نداشتن همین شناخت، باعث می‌شود که به دیگران حمله کند.

  • پس به این ترتیب باید بگوییم آدم‌های موفق هرگز با یکدیگر مشکل پیدا نمی‌کنند!

اصلاً فرصت نمی‌کنند که با یکدیگر مشکل پیدا کنند! آنقدر گرفتار هستند که نگو و نپرس! موفقیت زمینه فعالیت را فراهم می‌کند و خواننده‌ای که مشغول فعالیت است، ترجیح می‌دهد به سراغ حواشی نرود و مثلاً وقتش را با یادداشت ‌نویسی در اینترنت و مطبوعات و پریدن به دیگران نگذراند.

  • خودت یکی از کسانی هستی که به شدت مورد همین «پریدن» ها قرار گرفته‌ای!

چند نفر از کسانی که اتفاقاً دوست من بودند، پشت سرم حرف زده بودند و گفته بودند که احسان جزو مافیای موسیقی است! از یکی از آنها پرسیدم: «جریان مافیا چیه»؟ گفت: «منظورم تو نبودی»! خواننده دیگری گفته بود: «کسی که رفته آمریکا کنسرت داده و از اسم پدرش استفاده می‌کنه، یک نت هم بلد نیست بخونه و صداش هم شبیه خروسه»!

  • تو به دنبال جواب دادن به این حرف‌ها نبودی؟

این نفر آخری آنقدر سن و سالش زیاد است که من اصلاً به خودم اجازه ندادم فکر کنم می‌خواسته خودش را با من مقایسه کند و به معروفیت برسد!

  • پس چه چیزی باعث شده این جوری حرف بزند؟

نداشتن همان «هوش» که در موردش حرف زدیم! من شاید سن و سال زیادی نداشته باشم اما تجربه خوانندگی‌ام اصلاً کم نیست. تا حالا در بیشتر از 10 کشور کنسرت داشته‌ام از انگلیس و آمریکا و کانادا گرفته تا هلند و فرانسه، ایتالیا و آلمان. بیشتر از هزار شب در داخل کشور اجرا داشته‌ام. در روستاهایی برنامه داشته‌ام که شاید خیلی‌ها اسم آنها را هم نشنیده باشند. با این وجود هیچ وقت روی «خواندن» خودم ادعا نکرده‌ام اما اینکه دو نفر از کسانی که خودشان هم خواننده هستند،‌بگویند من توانایی خواندن یک نت را هم ندارم، بی‌انصافی است. من خودم فقط 20 یا 30 درصد از موفقیتی که به دست آورده‌ام را مربوط به صدایم می‌دانم و فکر می‌کنم در این موفقیت ها حضور افشین یداللهی در کارهایم بیشتر از صدای خودم مؤثر بوده است.

  • بقیه «درصدها» کدام هستند؟ برای «شانس» هم سهمی درنظر می‌گیری؟

به «شانس» معتقد نیستم، به «خواست خدا» اعتقاد دارم. «خواست خدا» مسئله خیلی پیچیده‌ای است. همیشه «خواست خدا» این نیست که هر اتفاقی دوست داری برایت رخ بدهد. گاهی اوقات می‌فهمی که خدا با نیفتادن بعضی از اتفاقات چقدر به تو لطف کرده و خودت دیر خبردار شده‌ای! برای من شرایطی پیش آمد که در کوتاه‌مدت ناراحتم کرد اما بعد از چند وقت به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب شد آن ماجرا، آن روزها برخلاف میلم پیش رفت!

  • بیشتر توضیح می‌دهی؟

زمانی که آلبوم «سلام آخر» را آماده کردیم، من «ممنوع‌الفعالیت» شدم و آلبومم شش؛هفت ماه توقیف شد. علتش هم واقعاً «مسخره» بود. من با پدرم یک کلیپ را به شبکه مهاجر که آن زمان مجاز بود، داده بودیم. حتی برای دادن این کلیپ به آن شبکه از وزارت ارشاد هم نامه گرفته بودم اما آن شبکه بعد از مدتی غیرمجاز شناخته شد و من هم ممنوع‌الفعالیت شدم و شش، هفت ماه طول کشید تا با طی مراحل اداری دوباره بتوانم فعالیت کنم. آن مدت خیلی به من سخت گذشت. نسبت به الان جوان‌تر بودم و اشتیاق داشتم که آلبوم هرچه زودتر منتشر شود و بیشتر شناخته شوم. همان ایام از طریق افشین یداللهی همکاری با سریال «میوه ممنوعه» به من پیشنهاد شد. برای این سریال هم آهنگسازی کردم و هم خوانندگی. آن سریال به شدت دیده شد و در آخرین شب‌های ماه رمضان، بالاخره مشکل ممنوع‌الفعالیت بودن من حل شد و مجوز «سلام آخر» را هم دادند. آلبوم بلافاصله بعد از «میوه ممنوعه» به بازار آمد و فکر می‌کنم پرفروش‌ترین آلبوم سال شد. مدتی بعد در تالار کشور کنسرت دادم و 30 هزار نفر در چهار شب به آنجا آمدند و بعد از چند هفته که از تب و تاب افتادم، تازه فهمیدم که همه آن تأخیرها، خواست و لطف خدا بوده و در نهایت به نفع من تمام شده است. شاید اگر «سلام آخر» همان روزهایی که من دوست داشتم بیرون می‌آمد،‌به موفقیت خاصی نمی‌رسید. من هرگز نمی‌توانستم چنین اتفاقی را مهندسی کنم، همه چیز خواست خدا بود. این مثال را زدم تا شاید کسانی که من را مافیای موسیقی می‌دانند و خودشان «کارآگاه» شده‌اند، «خواست خدا» را بهتر بشناسند و به این نتیجه برسند که شاید فعلاً خدا صلاح نمی‌داند آنها آدم‌های موفقی باشند و چه خوب می‌شود که فکر و قلب خودشان را برای روزهای آینده «صاف» نگه دارند.

  • برویم سراغ مافیای موسیقی! من با این تعبیر، در مورد هر خواننده‌ای که کنسرت‌هایش موفق است مخالف هستم. اصلاً مافیا، جز به زور اسلحه و تهدید نمی‌تواند کاری کند که هواداران موسیقی بلیت بخرند و به کنسرت تو یا هر خواننده‌دیگری بروند.

شما می‌توانی با زور مافیا به یک نفر بگویی که «منو دوست داشته باش»؟ موسیقی با حس آدم‌ها درگیر است، مگر می‌شود روی حس آدم‌ها نرخ گذاشت و نه‌تنها به آنها پولی نداد، بلکه از آنها پول گرفت و کاری کرد تا به فلان کنسرت بروند؟!

  • پس اساساً منکر وجود مافیا در موسیقی هستی؟

در موسیقی ما مافیا وجود ندارد، اما آدم قوی وجود دارد. در موسیقی ما آدمی مثل محسن رجب‌پور حضور دارد که کارش را بلد است یا مثلاً آقای جلیل‌پور. یکی از بی‌فرهنگی‌های ما این است که به آدم‌های توانمند می‌گوییم مافیا و اصلاً حواسمان هم نیست که لفظ مافیا، بار «منفی» دارد. به هر آدمی که فکر و برنامه و هوش و سیاست کاری دارد، لقب «مافیا» می‌دهیم تا ناکارآمدی خودمان را پوشش بدهیم!

  • زندگی حرفه‌ای یک خواننده شامل دو بخش است: ظهور و استمرار. کسانی که طی سال‌های اخیر علیه تو موضع گرفته‌اند،‌ظاهراً با استمراری که تو داشته‌ای، مشکل دارند. چون آنها خودشان هم زمانی «ظهور» کردند اما در حقیقت وقتی نوبت به «استمرار» رسید، عقب افتادند و رقابت را به تو باختند. من یادم هست زمانی که احسان خواجه‌امیری به عنوان یک پدیده معرفی شد، هیچ‌کسی با او مشکل نداشت و اتفاقاً به خاطر «پسر ایرج بودن» خیلی هم تحویل گرفته شد اما این کینه‌توزی‌ها از زمانی اوج گرفت که تو از آن بالا، پایین نیامدی.

موافقم!

  • برای این پایین ‌نیامدن، کارهای زیادی انجام دادی و کارهای زیادی را هم انجام ندادی! مثلاً موسیقی فیلم ساختی، ترجیح دادی در تلویزیون بیشتر شنیده بشوی، ‌نه اینکه دیده بشوی. به پیشنهاد بازیگری جواب رد دادی. زود ازدواج کردی و ترجیح دادی حتی کارهای حرفه‌ای خودت را در خانه انجام بدهی. برای کسب درآمد، از دایره موسیقی خارج نشدی و خیلی از مواقع زندگی را برای خودت سخت کردی. کمتر کسی تو را در خیابان و رستوران یا سینما دیده و یا از حاشیه‌های زندگی تو خبر دارد...

همه این‌هایی که گفتی درست است. البته چون احتمالاً تعبیرم از زندگی با خیلی‌ها فرق دارد، با این قسمت که «زندگی را به خودم سخت کردم» موافق نیستم! شاید بزرگ‌ترین سختی من در زندگی‌ام این باشد که بعضی اوقات دل مخاطبم را شکستم. روی صحنه تمام تلاشم را می‌کنم که برای مخاطبم سنگ تمام بگذارم. با وجود اینکه پرکار بوده‌ام اما هر کنسرتی از من با کنسرت‌های قبلی‌ام فرق داشته. این را می‌توانید از تماشاگران پاتوقی کنسرت‌هایم بپرسید. پیش آمده که یک هفته فقط شبی دو سه ساعت خوابیده‌ام تا فضای جدیدی را برای کنسرتم ایجاد کنم اما پایین صحنه گهگاه شرایطی پیش می‌آید که نمی‌توانم پاسخگوی محبت مخاطبم باشم.

   

  • فکر نمی‌کنم تعبیر من و تو از زندگی خیلی هم متفاوت باشد. بالاخره همین که نمی‌خواهی مثل اغلب مردهای جامعه، صبح‌ها به جایی به اسم «محل کار» بروی، یعنی سخت کردن زندگی به خودت!

من آنقدر به سفر می‌روم که فکر می‌کنم مجموعاً در طول سال، خیلی کم در خانه هستم!

  • به این جور سفرها باید گفت «ماموریت»!

اما ماموریت‌های من خیلی طولانی است! مثلاً حدود دو ماه کانادا بودم، حدود دو ماه هم در آمریکا. سفرم به اروپا هم یک ماه و نیم طول کشید! من سه سال است که لحظه سال تحویل در خانه‌ام نبوده‌ام. حتی اولین سالی که ازدواج کرده بودم هم برای سال تحویل در خانه نبودم.

  • من هم به همین‌ها می‌گویم «سخت کردن زندگی»!

حق با شماست!

  • اما مثلاً آقای ایکس انتظار دارد هر جوری که خواست زندگی کند و به هیچ‌کدام از اصول حرفه‌ای پایبند نباشد اما به اوج برسد و در اوج بماند!

این جوری آدم یاد داستان «خر و خرما» می‌افتد!

  • احسان خواجه‌امیری چطوری توانسته با وجود این همه فعالیت آن هم با رعایت انواع و اقسام محدودیت‌ها، برای تماشاگرش محترم باقی بماند؟

به مخاطبم احترام گذاشته‌ام. هرگز دنبال استراحت و تفریح نبوده‌ام. با وجود این همه اجرای زنده و کنسرت تقریباً هر سال یک آلبوم منتشر کرده‌ام و برای سریال‌های تلویزیونی یا فیلم‌های سینمایی موسیقی متن ساخته‌ام یا تیتراژ خوانده‌ام. وقتی احترام بگذاری، احترام می‌بینی. برای آنکه در کنسرت‌هایم پیشرفت کنم، تلاش می‌کنم چون می‌فهمم که خریدن بلیت‌های چند ده هزار تومانی، لطف مردم به احسان خواجه‌امیری است. خدا را شکر خیلی از آدم‌هایی که نظرشان را قبول دارم، عنوان کردند که کنسرت آخرم، بهترین کنسرت من بوده. بعد از چهار پنج سال کنسرت متوالی، شنیدن چنین نظری برای من خیلی خوشحال‌کننده است. البته قبول دارم مشابه این اتفاق هنوز در آلبوم‌های من نیفتاده است. این مسئله یکی از نقاط ضعف من است و باید روی آن کار کنم. امیدوارم آلبوم بعدی‌ام بهترین آلبوم من باشد.

  • خیلی‌ها به هر دلیلی امکان حضور در کنسرت‌های تو را ندارند و کارت را از طریق شنیدن آلبوم‌هایت تعقیب می‌کنند. اگر موافق باشی، در مورد آلبوم‌هایت حرف بزنیم. از آخرین آلبومت حرف بزنیم: «یه خاطره از فردا» آلبوم موفقی نبود...

به نظر من موفق بود، اما موفق‌ترین آلبومم نبود.

  • مطمئنی که موفق بود؟

بله، من با مخاطبم «چهره به چهره» درگیرم. خیلی از آهنگ‌هایی که در رسانه‌ها علیه آنها موضع‌گیری شد، در اجراهای زنده با استقبال شدید تماشاگران مواجه شده است. اگر یک آلبوم را ناموفق بدانیم، یعنی آن آلبوم شنیده نشده...

  • اما من یک چیز دیگر می‌گویم: آلبوم تو برای 70 میلیون نفر تولید می‌شود اما در کنسرت‌هایت فقط روی چند هزار نفر حساب می‌کنی...

من با این آمار 70 میلیون‌نفر مشکل دارم! این آمار، حاصل یک تفکر روشنفکری غلط است که معمولاً ما خودمان را ضربدر 70 میلیون نفر می‌کنیم! من آلبوم‌هایم را برای بیشتر شنیده شدن تولید می‌کنم. آمار چند میلیون نفری‌اش خیلی مهم نیست و سعی می‌کنم عددی را روی آلبوم‌هایم نگذارم.

  • آنهایی که به کنسرت تو می‌آیند، گلچینی از کسانی هستند که کارهای تو را دوست دارند و چه بسا تعدادشان هم محدود باشد.

اما بالاخره مشت نمونه خروار است.

  • اما همین «مشت» از هواداران پروپاقرص تو تشکیل شده!

اگر قرار است از کمیت حرف بزنیم هم مشت من خالی نیست. تعداد همین نفراتی که در تهران و شهرستان‌ها و خارج از کشور به کنسرت‌ها آمده‌اند و می‌آیند، جمعیت زیادی هستند.

  • تو روی استیج خوب می‌خوانی، تلاش می‌کنی و در یک کلام «ستاره» هستی. اغلب کسانی که به کنسرت‌های تو می‌آیند، برای تو تبلیغ می‌کنند و دوست دارند باز هم اجراهایت را ببینند. این مسئله هیچ ارتباطی به اینکه «یه خاطره از فردا» موفق بوده یا نبوده پیدا نمی‌کند. تو در کنسرت‌هایت نان اجراهای خوبت را می‌خوری، نه نان آلبوم‌هایت را. مطمئن هستم حتی اگر یک آلبوم ضعیف هم تولید کنی، باز در کنسرت‌هایت اتفاقات خوبی خواهد افتاد. به نظر من هیچ‌کدام از آلبوم‌های تو نمره‌ای برابر با اجراهای زنده‌ات ندارند.

اجازه بده این بحث را جمع‌بندی کنیم و به مسائل مهم‌تر بپردازیم. من هنوز نتوانسته‌ام آلبومی که رضایت کامل خودم را جلب کند، ‌تولید کنم. عوامل زیادی هم دخیل بوده‌اند اما یک مسئله را هم نباید فراموش کنیم و آن اینکه من هرگز نمی‌توانم نظر همه جامعه را با آلبوم‌هایم جلب کنم چون اساساً سلیقه‌های آنها شبیه هم نیست. نه من، بلکه هیچ خواننده‌ای نمی‌تواند همه سلیقه ها را پوشش بدهد اما به هر حال من، تو، مخاطب، مسئولان و... همه به هم «گره» خورده‌ایم و باید برای رضایت یکدیگر تلاش کنیم. شاید یکی از دلایلی که باعث شده در اولین قطعه تمام آلبوم‌هایم از تنظیم‌های الکترونیک استفاده کنم، احترام به مخاطبی بوده که من آنها را اکثریت شنونده‌هایم می‌دانم. شاید خودم شخصاً دوست داشتم یک قطعه «اسلو» را به عنوان سرآلبومی انتخاب کنم اما جمع‌بندی‌هایم نتیجه دیگری داشته است.

  • تو اولین بار در تیتراژ «برای آخرین بار» با اعمال سلیقه خودت یک قطعه فوق‌العاده‌تولید کردی و بعد از آن وقتی شناخته شدی، همیشه گوشه چشمی به نظر مخاطب داشتی. پیشنهاد می‌کنم با توجه به تجربه‌های موفقی که با سلیقه‌های شخصی خودت داشتی، این‌بار آلبومی تولید کنی که کاملاً منطبق بر سلیقه‌های شخصی خودت باشد. فکر می‌کنم قبلاً ثابت کرده‌ای که امتحانت را خوب پس می‌دهی!

در آلبوم جدیدم خیلی به این مسئله نزدیک شده‌ام.

  • فکر می‌کنم تیتراژ «نابرده رنج» هم خیلی به سلیقه خودت نزدیک بود. در حقیقت تو از مردم دعوت کردی که کاری بر مبنای سلیقه‌ات را بشنوند،‌نه اینکه کاری را برای تأمین سلیقه آنها بخوانی.

همین‌طور است. از روزی که صحبت از همکاری بااین سریال شد، به من آدرس غلط دادند که «نابرده رنج» یک سریال طنز است. منهم گفتم اصلاً با سریال‌های طنز همکاری نمی‌کنم اما وقتی دو، سه قسمت از سریال پخش شد و بیشتر با فضای آن آشنا شدم، رضایت دادم که تیتراژ پایانی را بخوانم و همان‌طور که گفتی دقیقاً کار خودم را انجام دادم و به صورت مستقیم، تحت تأثیر قصه سریال قرار نگرفتم. در حقیقت «نابرده رنج» را در راستای سلیقه خودم خواندم، نه در راستای مضمون این سریال.

  • می‌‌توانیم بگوییم «نابرده رنج» بعد از «میوه ممنوعه» دومین تیتراژ موفق تو بوده؟

نه، ولی شاید سومی یا چهارمی بوده!

  • حتی اگر چهارمی هم باشد، بعد از این همه فعالیت مقام خیلی خوبی است.

تیتراژ به تنهایی نمی‌تواند خودش را از دل یک سریال بیرون بکشد. تمام ارکان یک سریال برای موفقیت تیتراژ مؤثر هستند. «میوه ممنوعه» در سال‌های پس از انقلاب برای تلویزیون یک اتفاق ویژه بود که با حضور حسن فتحی قدرت فراوانی برای پرتاب همه ما داشت.
 


ادامه دارد ...

 

منبع:موسیقی ما


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



نويسنده : ADMIN | تاريخ : برچسب:گفتگو,احسان خواجه امیری,علی بحرینی,مافیا,موسیقی, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |

» عناوين آخرين مطالب